• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

سیدبشیر هاشمی محمدآباد

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف





۱ - سرگذشت نامه

[ویرایش]

سحرگاه پنجم شهریور ماه سال ۱۳۴۳ در محله گود عربان شیراز کودکی به دنیا آمد. پدرش سید امرالله و مادرش عطری نام داشت. او که در کنار پدری روحانی و مبلغ اسلام و مادری با ایمان تربیت صحیح اسلامی را آموخت، پس از طی دوران پر خاطره و سازنده کودکی قدم به مدرســـه گذاشت و تا کلاس سوم ابتدایی در دبستان فرصت شیراز مشغول یادگیری شد در سال ١٣٥٠ که خانواده شهید به یاسوج منتقل شدند او به همراه خانواده به یاسوج آمد و تا کلاس اول دبیرستان در این شهر ادامه تحصیل داد. آنگاه شهید در دبیرستان نمونه نمازی شیراز بعنوان دانش آموزی زبده و فعال پذیرفته شد و دو سال آخر دبیرستان را در این مرکز سپری کرد و موفق به اخذ گواهینامه دیپلم در رشته ریاضی گردید . ورود او به دبیرستان نمازی مصادف با شروع نهضت امام خمینی بود. در تظاهرات و راهپیمائیهای آن دوران حضوری فعال داشــــت . او که از همان اوایل کودکی علاقه ویژه ای به فراگیری قرآن و سرگذشت خاندان عصمت و طهارت نشان داده بود برای فرو نشاندن عطش معنویت روحي وبهره مند شدن از گلستان معطر فرهنگ ائمه اطهار با رغبت خود و تشویق خانواده وارد حوزه علمیه آقاباباخان شیراز گردید. مدتی را در این مدرسه به تحصیل علوم دینی مشغول بود و از محضر استادان علم و عرفان آن حوزه بهره های علمی فراوان برد. با اوج گیری آتش جنگ تحمیلی حوزه و درس را رها کرد و مرغ جان را با شوق ،وصال در گستره آسمان جبهه نبرد به پرواز در آورد تا آنچه را که در حوزه علمیه خوانده بود در عمل به اثبات برساند. او ابتدا در دوره آموزش نظامی در مرودشت شرکت کرد و آنگاه به سوی میدان نبرد رهسپار شد و منطقه غرب را برای رزم روزانه و نیایش شبانه انتخاب کرد. سرانجام این چشم براه شهادت، پس از دلاوری های فراوان بیست و هفتم اسفند ۱۳۶۱، در قصرشیرین بر اثر اصابت ترکش به سر وسینه، شهید شد. پیکر او را در گلزار شهدای شهر یاسوج تابعه شهرستان بویراحمد به خاک سپردند.
St.bashir.hashemi

۲ - خاطراتی از شهید

[ویرایش]


۲.۱ - در حیرت ماندم


راوی: دکتر سید نذیر هاشمی (برادر شهید)
در مدرسه آقابابا خان شیراز بعنوان طلبه مشغول تحصیل بود. من هم شاگرد علوم دینی مدرسه علمیه خان آن شهر بودم . سید بشیر دوره آموزش نظامی را به منظور حضور در جبهه ها و دفاع از کیان اسلام و مهین در منطقه [[|زرقان شیراز]] سپری کرد. ساعت ۱۲ روز اعزام برای احوالپرسی و خداحافظی نزد من آمد و گفت : ساعت یک بعد از ظهر قرار است به سمت جبهه حرکت کنیم . از ایشان به گرمی استقبال کردم اما با توجه به سن کم وی راضی به رفتن ایشان نبودم . تصمیم گرفتم با پیش کشیدن حرفها و بحثهای مختلف او را سرگرم کنم تا متوجه گذشت زمان نشود. شاید با این طریق از همراهی کاروان بازماند. لذا از هر دری سخن گفتم و با هیجان خاصی موضوع را دنبال کرده و وی را به مشارکت در بحث با خود همراه نمودم . غافل از اینکه او هوشیارتر بود و ضمن صحبت و گفتگو و مشارکت در بحث گذر زمان و لحظه حرکت کاروان را در نظر داشت . از بازار وکیل گذشتیم و به نزدیکی های مدرسه آقاباباخان رسیدیم. ساعت حدود ۱۲/۳۰ بود و من همچنان مشغول صحبت بودم و او در حال گوش دادن . پس از چند لحظه ای متوجه شدم بر سرعت قدم های خود می افزاید و دلواپس و نگران است! به او گفتم آرام تر حرکت کن چرا اینقدر عجله می کنی ؟ گفت: زمان زیادی تا اعزام باقی نمانده است می ترسم جابمانم . وقت برای صحبت و گفتگو زیاد است پس از آن گام های خود را سریعتر برداشت و روبه طرف من عقب عقب رفت و در فاصله دورتری از من دستش را بعنوان خداحافظي تكان داد من مات و مبهوت در جای خود میخکوب و از اینکه نتوانستم او را از تصمیمش منصرف نمایم در حیرت ماندم . بلی او در چه حالی بود و من در چه فکری!

۲.۲ - طلبه مطلوبی بود


راوی: شیخ علی اکبر کلانتری (سرپرست حوزه علمیه آقا باباخان شیراز)
صرف و نحو عربی را به ایشان تدریس می کردم. او بسيار منظم ومرتب و علاقمند به درس بود. بدون تاخیر وارد کلاس میشد و در این کار مقید بود. در معاشرت با طلبه ها و اساتید بسیار جوان مؤدب ، مؤقر و سربه زیر و کم حرف بود. اهل توسل و تقوی بود در درس و کلاس ممتاز بود و در یادگیری دروس خیلی تلاش می کرد. هیچ برخورد غير طبیعی از ایشان ندیدم یا گزارش نشد. در مجموع طلبه مطلوبی بود و بنده به ایشان امیدها داشتم ولی به هر حال شهادت فوز عظیمی بود که به افتخار آن نائل شد.

۲.۳ - دفاع آخر در فوتبال


راوی: دکتر سید نذیر هاشمی (برادر شهید)
معمولا در هنگام اشتغال به تحصیل (مقطع دبیرستان) در کنار والدین در شهر یاسوج بودیم و با تعطیلی مدارس (در فصل تابستان)، نزد پدر بزرگ به روستا بــر مــی گشتیم و تا شروع دوباره مدرسه درروستا سکونت داشتیم. آن موقع هم که منزل پدری ما به شیراز انتقال یافت باز هم تابستان و ایام فراغت در روستا دور هم جمع می شدیم و در کنار همدیگر انواع بازیهایی که در شهر رواج داشت انجام میدادیم و همین ایاب و ذهاب ما بين روستا و شهر در انتقال مفاهیم ورزشی تاثیر زیادی داشت . چه بسا تمرین و ادامه فعالیت آن برنامه ورزشی موجب پایه گذاری رشته های ورزشی در شهر یاسوج می شد. بعنوان مثال ، در آن زمان بازی فوتبال به سبک امروزی در منطقه بویر احمد رواج نداشت . آنچه که رایج بود یک بازی محلی به نام گوگلی بود که با فعالیت ما خصوصاً شهید بزرگوار تا حد فوتبال امروزی تکامل یافت . جوانان روستاهای اطراف محل سكونت ما از جمله کرد لاغری چنارستان ، مله خریده و...... نيز به جمع ما اضافه شدند و فوتبال رونق خاصی در منطقه پیدا کرده و مسابقات مختلفی برگزار میشد. به طوری که اولین تيم فوتبال شهر یاسوج نیز از طریق همین برنامه راه اندازی شد. یادم می آید «سید بشیر» در پست دفاع آخر آنقدر زیبا و محکم بازی می کرد که بازیکنان حریف حتی برای یک بار هم نتوانستند توپ را از او عبور دهند و به محوطه دروازه بان برسانند.

۲.۴ - حواله خودرو


راوی: دکتر سید نذیر هاشمی (برادر شهید)
او برای مال و منال و ظواهر دنیوی اهمیتی قائل نبود. در اوایل انقلاب خریداری وسیله نقلیه تنها با ثبت نام در استانداری و فرمانداریها و قرعه کشی بین متقاضيان امکان پذیر بود بنا به اصرار خانواده او هم به فرمانداری مراجعه کرد و ثبت نام .کرد خوشبختانه در قرعه کشی برنده شد و اعضای خانواده خوشحال شدند. موقعی که این خبر را شنید نه تنها خوشحالی نکرد بلکه از رفتن به فرمانداری و دریافت حواله نیز خودداری نمود. به ایشان :گفتیم مردم برای دریافت این حواله سرو دست می شکنند برو مجوز را بگیر تا از کارخانه ماشین را دریافت کنیم . با خونسردی گفت: تا به کجا برسیم؟ افراد نیازمند که می خواهند با این وسیله امرار معاش کنند زیاد هستند ما که نیاز نداریم. بگذارید به مستحق برسد
MAZ.bashir.hashemi






جعبه ابزار