• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

قربانعلی ذبیحی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



یکم آبان ۱۳۴۲، در روستای اطرب از توابع شهرستان نکا به دنیا آمد. فرزند هشتم خانواده بود. مادرش هاجر حسن‌زاده و پدرش عبدالعلی نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس در دبیرستان امام خمینی شهر نکا درس خواند و دیپلم علوم انسانی گرفت‌. سال ۱۳۶۳ ازدواج نمود و صاحب یک فرزندِ پسر (ابوذر) شد. به عنوان بسیجی از لشکر ۲۵ کربلا با تخصص آر‌پی‌جی‌زن در جبهه حضور یافت. بیست و ششم دی ۱۳۶۵ (سال هفتم جنگ تحمیلی) در منطقه شلمچه و در عملیات کربلای پنج بر اثر اصابت ترکش به سر در بیست و سه سالگی به شهادت رسید. پیکرش پس از تشییع در زادگاهش اطرب دفن شد. وی در بیست و دوم آبان ۱۳۶۴ در واحد پدافند هوایی خدمت می‌کرد که در ساعت سه بعدالظهر در منطقه فاو _ آبادان توانست با توپ ۵۷ م.م یک فروند میگ ۲۳ عراق را ساقط نماید.


۱ - فرازهایی از وصیتنامه شهید ذبیحی

[ویرایش]

اینجانت قربانعلی ذبیحی سلام خویش را به مهدی موعود عج و نائبش امام خمینی و پیروانش رزمندگان اسلام عرضه میدارم... خدایا من در زندگی خویش پدر و مادرم را زود از دست دادم و گویا فرزندم ابوذر بی پدر شد. چه بگویم از دوران بی پدری؟؟اما میگویم فرزندم ابوذر هرگز یتیم نشد و سرپرست او اولیا و انبیا می باشند شما ای برادران به این فکر نباشید که برادرتان از بین رفت خیر من زنده ام و در نزد خدای خویش زندگی میکنم زیرا که شهید هرکز نمیمیرد مگر این نیست که همه ی ما را خدا افرید و همه باید بار دیگر به سوی او برویم پس چه بهتر شهادت را انتخاب کنید... شما ای خواهران نگران نباشید و همچون زینب غم دیده استوار و پایدار باشید تنها میخواهم بگویم که حجاب خویش را حفظ کنید اگر میبینید من بدنم قطعه قطعه میشود بخاطر این است که اسلام حفظ شود اگر میخواهید اسلام حفظ شود بستگی به حجاب شما دارد شما سرمشق و الگویی برای دیگر خواهران باشید. امام را تنها نگذارید مسجدها را پر کنید و به خدا و ائمه اطهار متوسل شوید در پایگاه های مقاومت مشغول به فعالیت شوید دعاهای کمیل و توسل را زیاد بخوانید، در نماز جمعه شرکت کنید... و تو ای همسرم من چه بگویم برای تو؟ تو چقدر رنج ها را تحمل کردی و چه سختی ها را بر خویش جای دادی؟من میدانم که یک هفته بعد از عروسی شما را تنها گذاشتم و به جبهه شتافتم و بعد از اینکه به خانه امدم چند ماه دیگر دوباره به جبهه رفتم این بار بعد از گذشتن یک ماه شروع به مسئولیت و خدمت سربازی را اغاز کردم و همینکه خدمت سربازی را به پایان رساندم بعد از دو الی سه ماه بار دیگر به جبهه رفتم..میدانم، میدانم که چه بلاها کشیدی امیدوارم با بزرگواری خودت مرا ببخشی تنها چیزی که انتظار ان را از شما دارم فرزند عزیزم ابوذر مهربان را خوب نگهداری کن. او را یتیم نگو و سرپرستی او را بر عهده بگیر. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار






جعبه ابزار