گردان ویژه فاتحین (لشکر 25 کربلا)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
نقش تبلیغ در دفاع مقدس یک نقش غیر قابل انکار بود. یعنی به اندازه ی خود ،جنگیدن اهمیت داشت. بعضی مقاطع در طول هشت سال دفاع مقدس، تنها با یک پیام حضرت امام خمینی چندین هزار نفر نیروی مردمی بسیج می شدند و به جبهه ها می رفتند در رده های مختلف از قرارگاه و لشکر تا سطوح پایین تر، روحانیونی بودند که کار تبلیغی جنگ را انجام می دادند از ستاد تبلیغات
سازمان تبلیغات ،
حوزه علمیه سپاه و دفتر نمایندگی ولی فقیه در ارتش، روحانیون عازم جبهه می شدند ائمه جماعات مرتب برای سخنرانی و تبلیغ به منطقه می آمدند. از طلبه ای که به تازگی وارد عرصه تبلیغ شده بود تا آیات عظام ، به جبهه می آمدند. یک وجه دیگر از نقش روحانیون در جنگ، نقش رزمی آنها بود. فرماندهی کل قوا در دست یک روحانی بود؛ یعنی حضرت
امام خمینی نماینده ایشان در
شورای عالی دفاع حضرت آیت الله خامنه ای یک روحانی بود. بعدها، از طرف امام آیت الله هاشمی رفسنجانی فرماندهی جنگ را به عهده گرفت که ایشان هم روحانی بود. در سطح قرارگاه و لشکر فرماندهانی داشتیم که روحانی بودند مثل
شهید ردانی پور و شهید حجت الاسلام
عبد الله میثمی بسیاری از فرماندهان بزرگ ،ما سالها درس طلبگی خوانده بودند اما ملبس نبودند ما تقریبا در تمام واحدها از تخریب گرفته تا ادوات و ،توپخانه رزمنده ی روحانی داشتیم علاقه اکثر این گروه از طلبه ها شرکت در کارهای رزمی بود. یعنی روحیه سلحشوری آنها بر روحیه تبلیغی شان برتری داشت.
[ویرایش]
احساس کردیم جای یک گروه از روحانیون در جبهه خالی است. روحانیونی که رزمی تبلیغی باشند یعنی هم به وظیفه تبلیغاتی شان برسند هم ،بجنگند به این ترتیب به فکر تشکیل یگانی از روحانیون افتادیم که هر دو نقش را با هم ایفا کنند و این کار ویژه ای بود که برای اولین بار در
لشکر ۲۵ کربلا متشکل از نیروهای استانهای
مازندران ،
گیلان و
گلستان انجام شد. چون بعد از شکل گیری ،گردان طلبه های استان ها و لشکرهای دیگر از جمله استانهای
تهران ،
شیراز ،
اصفهان ،
قم ،
خوزستان و
کهگیلویه و بویر احمد و بــه مـــا پیوستند (برگرفته از کتاب خاطرات جعفری اسدالله ، دادستان مازندران) نیروهای رزمی تبلیغی این گردان قبل از عملیات در واحد های رزمی تخصصی و پشتیبانی تقسیم می شدند و در کارهای کلیدی عملیات از قبیل آبرسانی، مهمات رسانی انتقال مجروحین و شهدا کارهای مهندسی و ... شرکت می کردند و نیروهای رزمی آن علاوه بر اینکه در رشته های فرماندهی بکارگیری می شدند بعضا با سازمان مشخصی بعنوان دسته ویژه ،ادوات گروه ویژه ضدزره خط نگهدار انجام وظیفه می نمودند قابل ذکر است که نقش این گردان در عملیاتهای
کربلای یک ،
کربلای چهار ،
کربلای پنج ،
قدس پنج ،
والفجر ۸ بسیار مهم و تعیین کننده بود و با شهدای گرانقدری که تقدیم نمودند مهر قبولی این گردان را بر صفحه تاریخ جنگ ثبت کردند.
[ویرایش]
گردان فاتحین هم اکنون بعنوان گردانی فعال در این لشکر مطرح می باشد که با توجه به تجربیات بدست آمده نوع سازماندهی و آموزش ویژه نیروهای آن، امید است هر روز با کیفیت بالاتری ماموریتهای محوله را به انجام رساند. انشاء الله در خاتمه از زحمات و تلاش بی شائبه همه عزیزان روحانی اعم از مدرسین روحانیون ،تبلیغی تبلیغی - رزمی و رزمی که لشکر را با وجود خودشان مزین نموده و افتخار همه ما هستند --هرچند خود را لایق نمیدانیم – تقدیر و تشکر نمائیم. خداوند متعال بر توفیقات روزافزون آنها بیافزاید» برگرفته از ویژه نامه لشکر ۲۵ کربلا مورخ ۰۶/۱۸/ ۱۳۶۶)
[ویرایش]
قبل از عملیات قدس پنج که در تاریخ ۱۶ مرداد ۱۳۶۴ در منطقه هور الهویزه انجام شد در پاسگاه شهید حجازی ، تعدادی از بچه های طلبه را شناسایی کردیم که ملبس نبودند. دو روز قبل از عملیات، فرمانده لشکر آقای
مرتضی قربانی و جانشین ایشان سردار
کمیل کهنسال برای سرکشی به پاسگاه آمدند. این جا بود که ما از فرمانده لشکر خواستیم که اجازه تشکیل یک یگان از بچه های طلبه را بدهد یعنی چیزی که آن اول در نظر داشتیم یک گروهان بود ایشان هم از این ایده خوشش آمد ما گفتیم آقا مرتضی اگر شما کمک کنید، ما بچه های طلبه را شناسایی و از سایر گردانها جمع آوری و در یک تشکیلات ،ویژه سازماندهی می کنیم تا این ها با لباس روحانیت هم کار تبلیغی را انجام بدهند ، هم آموزش های رزمی لازم را ببینند و در شب عملیات به عنوان نیروی رزمی تبلیغی در گردانها و واحدها حضور داشته باشند. مدتی بعد از عملیات رفتیم پیش آقا مرتضی آقا مرتضی یک عده از دوستان از جمله آقای نوریان مسئول ستاد لشکر را مخاطب قرار داد و گفت این طلبه ها می خواهند یک گروهانی تشکیل بدهند و ان شاء الله فاتح کربلا و فاتح قدس بشوند این جا بود که به نظر ما رسید فاتحین اسم خوبی است. آقا مرتضی نامه ای نوشت و گفت: «بروید و این گروهان را تشکیل بدهید آقای
ساعد نیک بخت فرماندهی را به عهده گرفت و بنده جانشین شدم و آقای دانش معاونت مجموعه را عهده دار شد.
تا آن ،موقع از بین طلبه های شناخته شده لشکر حدود پنجاه نفر نیرو جمع کرده بودیم یک گروهان حداقل نود نفر نیرو می خواست به این عده از بچه ها گفتیم شما مرخص ،هستید ولی ده روز دیگر باید به اینجا بیایید و خودتان را معرفی کنید بعد با آقای نیک بخت، عازم قم شدیم تا نیرو جذب کنیم در قم به مدارس و حوزه های علمیه سر زدیم و از جبهه و تشکیل گروهان جدید گفتیم. از جمله جاهایی که رفتیم مدرسه امام محمد باقر علیه السلام و مدرسه امام حسن عسکری علیه السلام بود. بعد از آن برای دیدار با آیه الله روحانی نماینده ولی فقیه در استان به مازندران سفر کردم خودم را معرفی کردم و گفتم حاج آقا آمده ام که برای جبهه طلبه جذب کنم» ایشان خوشش آمد و گفت بین نماز ظهر و عصر، صحبت کن من هم بین نماز سخنرانی کردم و رفتم. فردای آن روز به
مدرسه فیضیه مازندران رفتم و نامه ی فرمانده لشکر را به مرحوم آیت الله فاضل نشان دادم ایشان هم محبت کرد و اجازه داد بین نماز ظهر و ،عصر، برای طلبه ها صحبت کنم. به هر زحمتی بود گروهان را با همان حدود هشتاد نود نفر، بستیم و چون از مدارس علمیه نیرو جذب کرده بودیم تقریبا از همه استان ها نیرو داشتیم از شیراز ،اصفهان ،یزد، مشهد و جاهای مختلف بار اولی که آنها را برای مرخصی ،فرستادیم به آنها گفتیم سـعی کنید طلبه های جدید را با خودتان بیاورید.
آقای نیک بخت، ارتباط خوبی با بعضی از امامان جمعه و نمایندگان ولی فقیه در استانها برقرار کرد از آن جمله ارتباط با
آیت الله نور مفیدی نماینده ولی فقیه در استان گلستان و
آیت الله صالحی مازندرانی و همچنین ارتباط با آیه الله شهمیری امام جمعه یاسوج که این ارتباط در جذب نیرو بسیار مفید واقع شد و امام جمعه یاسوج یک عدد جیپ لندرور قدیمی به گردان اهدا نمود. آقای نیک بخت چارت تشکیلاتی و چگونگی به کار گیری طلاب رزمی-تبلیغی را در این گردان با آنها در میان گذاشت که مورد استقبال قرار گرفت و پس از مشورت با آنها گردان فاتحین تشکیل شد. بچه ها از مرخصی برگشتند یک گروهان به مرخصی فرستاده بودیم ولی شاید بیشتر از دو گروهان نیرو برگشته بودند؛ چیزی حدود صد و هشتاد نفر بچه ها هر جا نشستند از لشکر ویژه بیست و پنج کربلا و گروهان ویژه طلاب گفته بودند وقتی طلبه ،ها با لباس رزم و عمامه برای مراسم صبحگاه به صف می ایستادند، صحنه بسیار زیبا و باشکوهی می شد. بعضی از دوستان در طول آموزش و رزم شبانه گذاشتند. در یکی از این عملیاتها که موفقیت آمیز هم بود مهران آزاد شد و ارتفاعات اطراف، از جمله قله ی قلاویزان خیلی سریع به دست نیروهای ما افتاد و حتی به شهر بدره عراق هم مسلط شدیم طلبه ها در این عملیات واقعا خوش درخشیدند یک محوری داشت قله قلاویزان که هرکس می خواست از آنجا رد شود مورد هدف دشمن قرار می گرفت.
در آن شرایط دوتا از طلبه های ما داوطلب رساندن سوخت و آب به بالای قله شدند یکی از آن دو کمی رانندگی بلد بود، اما دیگری اولین بار بود که پشت فرمان می نشست آن هم پشت فرمان ماشین سوخت که تویوتا بود و عقب ،آن تانکر سه هزار لیتری بنزین و آب سوار کرده بودند این برادران ، چندین بار این تانکرها را از آن محور خطرناک بالا بردند و به خط مقدم رساندند . رزمنده ها نگاه می کردند و می دیدند یک بسیجی معمم ، پشت فرمان نشسته یک بسیجی ،معمم در حال تخلیه شهدا و مجروحین به پشت جبهه است. یک بسیجی ،معمم اسلحه به دست گرفته و دارد می جنگد. قبلا هم همین بچه ها بودند و حضور داشتند. اما در عملیات کربلای یک با هیبت خاصی حضور روحانیون نمایش داده شد و ما الحمد لله به آن هدفی که میخواستیم رسیدیم و بازتاب آن را در صحبتهای فرماندهان لشکر میدیدیم بارها و بارها شهید حاج
حسین بصیر ، در جلسات می گفت: «من مهمات نمی خواهم نیروی زیاد هم نمی خواهم فقط. چند نفر از طلبه ها را به ما بدهید بعد از عملیات بچه ها را مرخص کردیم. بعد از آن آموزشهای مفصل را شروع کردیم. بچه ها با آن نبوغی که داشتند به خوبی از پس این آموزش ها برآمدند. حتی تا رده فرماندهی در برخی واحدها پیش رفتند و یا مثل یک مشاور امین به فرماندهان کمک میرساندند در واحد اطلاعات ،عملیات طلبه هایی داشتیم که برای طراحی عملیات از آنها مشورت فنی گرفته می شد. بنابراین بخشی از روز به کار آموزش می گذشت. آموزش علمی طلاب رزمنده در جبهه برای جبران عقب ماندگی طلاب از درس و بحث حوزه دنبال نوارهای آموزشی .رفتیم برای تهیه نوار کاست و ضبط و ... احتیاج به پول داشتیم بودجه ای هم که نداشتیم.
سراغ حجت الاسلام و المسلمین شهید عبدالله میثمی "نماینده امام در قرارگاه کربلای سپاه" در
پادگان گلف یا همان منتظران شهادت اهواز .رفتیم ما قبلا هم از ایشان کمک گرفته بودیم چون بچه های ما از سازمان و ستاد خاصی اعزام نشده بودند ،همین طوری جذبشان کرده بودیم در نتیجه از تسویه حساب هم خبری .نبود بندگان خدا از شهریه حوزه هم افتاده بودند خیلی از آنها زن و بچه داشتند و باید یک کمکی به ما می رسید در این مورد، آقای نیک بخت خدمت ایشان رسیده و مبلغی برای کمک به طلبه ها گرفته بود. این بار رفتیم و به کمک ،ایشان نوارهای آموزشی اساتید در سطوح مختلف را تهیه کردیم حدود سی تایی هم ضبط صوت کوچک گرفتیم همراه با هدفون تا وقتی کسی به نوار گوش می کند، بقیه اذیت نشوند. یک نمازخانه هم ساخته بودیم که حکم سالن مطالعه را داشت و بچه ها برای گوش دادن نوار و خواندن درس به آن جا می رفتند. این کارهم خوب جواب داد بچه ها برای دادن امتحان به حوزه برمی گشتند و با وجود اینکه سر کلاس ها حاضر نبودند، با نمرات بالا قبول و موجب تعجب مسئولین حوزه می شدند. تا زمانی که به عملیات کربلای چهار و کربلای پنج برسیم، تعداد نیروهای گردان به چهارصد نفر رسید...» (برگرفته از کتاب خاطرات جعفری اسدالله دادستان وقت مازندران)
[ویرایش]
گردان فاتحین از چهار گروهان تشکیل شده بود.
گروهان یک آموزشهای تخصصی فرماندهی را فرا گرفته و در مواقع حساس در اختیار فرمانده لشگر قرار میگرفتند و در مسئولیت های مهمی ایفای نقش می کردند.
گروهان دو آموزش های آبی خاکی متناسب با رزم را یاد گرفته و بین کل گردان های لشگر تقسیم می شدند. هرگردان سه یا چهار نفر از این طلاب معمم حضور داشتند.
گروهان سه آموزش ویژه هر یگان را دیده و در تخریب، اطلاعات عملیات توپخانه، زرهی و ... طبق تخصص آن ها تقسیم می شدند و در هریگان بین چهار تا شش نفر از این طلاب معمم و مسلط به امور حضور داشتند.
[ویرایش]
چنانچه نیروهای تحت امر لشکر تخلفاتی از قبیل اداری، عقیدتی و یا هر مورد تخلف دیگر داشتن به این گروهان معرفی میشدند و وظیفه آموزشهای اخلاقی و عقیدتی آنها بر عهده طلبه های این گروهان بود. ضمنا گردان های ویژه شهداء در لشکر ۲۵ کربلا و تیپ ٤٨ فتح و گردان امام سجاد در لشکر ۲۵ کربلا که کادر اصلی آن از روحانیون بود، جزء سازمان رزم همین گردان ویژه فاتحین بود.
[ویرایش]
ما تعدادي طلبه دیگر هم در جمع داشتیم؛ منتهی سازمان و انسجام نداشتیم؛ لذا با حاج
عبدالله میثمی صحبت کردیم و گفتیم نظر ما این است که یک سازمان دهی براي آقایان و طلاب انجام بدهیم و براي این منظور، به پشتیبانی شما نیاز داریم. ایشان نیز جرقه اي در فکرشان خورد و گفتند که این، ایده اي بسیار عالی است و اگر شما بتوانید این کار را بکنید، این کار در سایر لشکر ها نیز توسعه پیدا می کند و روح معنوي و عبادي، بسیار بالا می رود. من خودم بیمار شده بودم و سرم به دستم وصل بود. آقاي میثمی قبل از عملیات
قدس یک و
قدس دو، در هور، دو روز پیش ما ماندند و بعد رفتند.
بعد از عملیات قدس یک و دو که با لشکر کربلا و بچه هاي مازندران و اصفهان انجام دادیم، تیپ یاسوج و محمد بن موسی، عملاً با سه گردان به ما وصل شدند که عزیزانی مثل حاج آقا نیک بخت، شهابی فر و آقاي شیخ علی پور، طلابی بودند که در این مجموعه حضور داشتند. بعد از درخواستی که ما از حاج آقاي میثمی داشتیم، آقاي نیک بخت هم یک تعداد طلبه را خود جوش و بدون این که کسی به او بگوید جمع کرد که حدودا چهل ـ پنجاه نفر می شدند و بعد از آن، با آقاي میثمی صحبت کرده و گفته بود حاج آقا ! ما پنجاه طلبه را جمع کردیم، چه کار کنیم؟ حاج میثم- رحمت االله علیه- هم در جواب گفته بود که پیش آقا مرتضی بروید؛ چون حشر و نشر ایشان با آقایان علما خوب است. ایشان پیش ما آمدند. ما که خط بسیار خطرناکی داشتیم، گفتیم ببینیم این طلبه ها چند مرده حلاجاند و واقعا شجاعتی دارند که این جا به کار بگیریم و سازمان دهی کنیم؟ این بود که به آقاي نیک بخت گفتیم که شما باید از
پاسگاه ترابه که گرفته بودیم تا
پاسگاه ابوذاکر، خط پدافندي بریزید و مستقر شوید؛ درحالی که این جا، خطرناك ترین خط بود و لااقل هر روز یا دو روز یک بار یک شهید می دادیم. بچه ها روي آب هم مستقر بودند و در استتار بودند؛ ولی از سمت دشمن خیلی گلوله می آمد. خلاصه، ایشان در خط پدافندي مستقر شد و بسیار زیبا پدافند کردند؛ طوري که دشمن نتوانست هیچ تحرکی انجام دهد. به این ترتیب، اولین نیروها و سازمان گروهان یا گردانی که می خواست تشکیل شود، شهید شدند. تعدادي دیگر از عزیزان مثل آقاي
اسد االله جعفری، آقاي علی پور، دانش و عدهاي دیگر مانده بودند که بعد آمدند و صحبت شد که چه کنیم. ما هم در جواب گفتیم که شما سازمان را حفظ کنید و حالا که این عزیزان شهید شدند، دوباره تبلیغ کنید و طلبه بیاورید. رفتند و مثل اینکه آقاي نیک بخت تیر خورد.
فرمانده طلبه هاي ما حجت الاسلام و المسلمین
ساعد نیک بخت زخمی شدند و آقاي اسداالله جعفري دچار موج گرفتگی سنگین شد. آقاي دانش و آقاي علی پور ویک تعدادي از این آقایان بودند، ولی با این حال ما دست از سر این آقایان برنداشتیم و گفتیم بروید و این گروهان و گردان و تشکیلات طلاب را راه بیندازید. رفتند و فکر کنم آقاي نیک بخت ، ۱۰ یا ۲۰ روز بعد از درمان جراحت برگشت و مجددا گفت من حدود ۴۰ تا ۵۰ طلبه ي دیگر را آماده کردم، اما من این بار، آن ها را به خط نفرستادم و از نیروهاي یاسوج را به خط فرستادم ؛ درحالی که خط تثبیت شده بود و به آنها گفتم شما این ها را براي آموزش ببرید؛ آموزش
لودر ،
بولدوزر ،
گریدر ،
تانک،
نفر بر، ضد هوایی ،
آرپی جی هفت،۱۰۷،خمپاره، تخریب و ... و گفتیم در همه ي این ها باید آموزش ببینند. من با توجه به تجربه و سابقه اي که از نیروهاي پاسدار و بسیجی داشتم، می دانستم اگر بعد معنوي گردان و واحد تقویت می شد، آن وقت بود که بچه ها خط را می شکستند و دشمن راشکست می دادند. امروز اگر می بینیم در نظام ما بی تقوایی و رشوه و چپاول و پارتی بازي هست، به خاطر این است که روحانی ندارند و در کارهایشان اخلاق نیست و متشرع نیستند و نسبت به احکام و اصول دین و اصول عقاید اعتقادي ندارند و به همین دلیل است که دزد می شوند و یا فرار می کنند و می روند. الحمدالله یکی از توفیقات الهی ما این بود که هیچ گاه ارتباطمان را با طلبه ها و آقایان روحانی قطع نکردیم
ما در هفت تپه، جایی داشتیم تقریبا جنگل مانند که همه چیز، از رودخانه گرفته تا تپه ماهور و دشت را داشت و زرهی و مهندسی و همه سلاح هایی که می خواستند آموزش بدهند و حتی خود مرکز آموزشی ما آن جا بود و قرار شد آن آقایان را نیز در آن جا آموزش بدهند. یک کار ویژه تري که کردیم و تدبیري که شد و آقاي نیک بخت، حضرت آقاي جعفري و آقایان دیگر خیلی زحمت کشیدند، این بود که گفتیم در لشکر، یک
حوزه علمیه تشکیل بدهیم. من پیشنهادش را دادم و آنها هم پذیرفتند و به این ترتیب، ما در همین تپه هاي زیر پادگانمان، جاي خیلی خوبی را براي حوزه انتخاب کردیم و آقایان آمدند و حوزه را به راه انداختند تا طلبه هایی که براي رزم و جنگ می آمدند، از درس عقب نمانند. آن ها نوار هاي درسی قم را می آوردند و حتی بعضی از علماي بزرگ مثل
آیت االله صالحی مازندرانی هم می آمدند و به این آقایان سر می زدند. اولین گروهان ما به نام فاتحین بود. این حوزه علمیه، باعث شد که طلبه ها با هم ارتباط داشته باشند و در نهایت، منشا ارتباط ۵۰۰،۴۰۰ طلبه با لشگر گردید. درواقع، همت حجت الاسلام و المسلمین حاج آقاي نیک بخت و حاج آقا اسداالله جعفري و دوستانی که در گردان ایشان بودند؛ مثل آقاي دانش و آیت االله صمدي آملی، الحمدالله موجب شد که این تشکل شکل بگیرد. ما نمی خواستیم این تعداد طلبه همیشه در خط باشند؛ چون این براي گردانشان یک خطر بود. با این برنامه ریزي، یک سري از این طلبه ها با برنامه آموزش می دیدند و به قم می رفتند. این طلبه ها که اغلب بااجازه یا بی اجازه از قم می آمدند، حقوق اندکی که بابت طلبگی می گرفتند قطع می شد و بندگان خدا خجالت می کشیدند به ما بگویند. این بود که خود آقاي نیک بخت، به حاج آقاي میثمی رحمت االله علیه مراجعه می کردند و از کانال ایشان، کمک هایی می گرفتند تا اگرطلبه می خواست به قم، اصفهان، گیلان، کرمان و... برود راحت باشد و البته تا طلبه اي می رفت و می آمد، همین دو ریال هم تمام می شد. به هر جهت، چنان بود که گویا ایشان دنیا را نداشتند و فقط آخرت را داشتند و زمینه ي شهادتشان با ما بود و زمینه ي درس و بحث معنوي شان با آقاي نیک بخت و آقاي جعفري و این عزیزان ، کلاس درسشان را به راه انداخته بودند. با این کار، واقعا در لشکر ۲۵ کربلا، یک وضعیت بسیار ایده آل معنوي و روحانی، با عشق و علاقه به وجود آمده بود. یکی دیگر از تاثیرات این حوزه ي علمیه و این گروهان فاتحین، این بود که همیشه در همه ي گردان هاي ما که براي آموزش می آمدند، چهار، پنج طلبه بود و در هیچ گردانی، نماز جماعت قطع نمی شد. این عزیزان، هم سر درس و کلاس شان بودند و هم با ماشین یا پیاده، (پادگان هم خیلی بزرگ بود ) به گردان ها می رفتند. این ها اگر شب مانور و برنامه و تیر اندازي هم بود، باز با نیروها همراه بودند و یک ارتباط روحانی و معنوي بسیار زیبا و دوست داشتنی برقرار بود.
فاو که بچه بازي نیست. نظامیان دنیا باید بیایند تحلیل و تعریف کنند که
فاو یعنی چه ؛ چه این که همه ي دنیا دنبال این بودند که ما چگونه وارد فاو شدیم. ما این عملیات را پذیرفتیم، آن هم با آن مشکلات و سختیها و دریاي خروشان
اروند که هر شش ساعت یک بار با سرعت ۶۰ کیلومتر تخلیه و یک بار پر می شود. این ها موانعی است که ممکن است فرمانده اي را که می خواهد لشکر را ببرد متزلزل کند، اما ما با اعتماد راسخی که به این طلبه ها و به گردان ها و فرماندهان داشتیم، پذیرفتیم. قرار بود خط را از
ژاندارمری تحویل بگیریم. اولین واحدي که بعد از نیروهاي
اطلاعات و عملیات و فرماندهانمان حرکت دادیم، همین گروهان فاتحین بود. ابتدا به آقاي نیک بخت گفتیم که میخواهیم شما را به
مریوان ببریم. ایشان، فرمانده گروهان و گردان فاتحین بود. سوارش کردیم. ایشان دید که ما به
اهواز و
کوت عبداالله و به سمت
دارخوین آمدیم. آن روز هنور با ما ارتباط رفاقتی نداشت که سوال بپرسد و البته، معنا و مفهومی هم نداشت که از فرمانده ي لشکر سوال کند که داري کجا می روي! خلاصه ایشان را آوردیم و به سمت
چویبده در نخلستان آمدیم که مقر اطلاعات و عملیات بود. به ایشان گفتیم جاي شما اینجا است. باید همه ي نیروهایت را هم بیاوري و نباید با کسی هیچ حرفی بزنی. بعد، مسؤو لیت بخشی از خط را به آقاي نیکبخت سپردیم. او براي بشکه هایی که باید میبردیم تا از گِل پر کنند و گونی هایی که باید از خاك پر می کردند و سنگر می ساختند، نیرو میخواست. آن ها باید شب تا به صبح کار می کردند و صبح
استتار میکردند تا دشمن نفهمد و صداهاي تیر اندازي، خارج از حوزه ي ژاندارمري نباید شنیده میشد. الحمدالله رب العالمین، آقاي نیکبخت، چهار، پنج ماه، حدود هفتاد تن از آقایان طلبه را در محورهاي متعدد نگه داشته بود که در یگان دریایی، یگان مهندسی و در بین نیروي اطلاعات مان بودند. طلبه اي به نام
آقای مهدی زاده هم داشتیم که بیشتر در اطلاعات بود و یکی یا دو نفر از طلبه هاي دیگر را هم میبرد. این عزیزان، در آشپزخانه، تدارکات و فرماندهی هم بودند. در فرماندهی پنج نفر بودیم و با یکی از این آقایان، یعنی خود آقاي نیک بخت یا آقاي دانش و یا آقاي جعفري، نماز جماعتمان برقرار بود و دعاي کمیل، دعاي ندبه و دعاي توسل هم داشتیم.