دهم فروردین ۱۳۳۶، در روستای طوسکلا از توابع شهرستان نکا دیده به جهان گشود. فرزند ششم خانواده بود. مادرش گلزار ابورقی و پدرش سید علیاکبر نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی در دبستان طوسکلا درس خواند. کارمند اداره مخابرات در شهر بهشهر بود. شانزدهم اسفند ۱۳۶۰ ازدواج کرد و صاحب چهار فرزند (سیدمحمود، سیده فاطمه، سیده زهرا، سیده رقیه) شد. به عنوان بسیجی از لشکر ۲۵ کربلا در جبهه حضور یافت. چهارم خرداد ۱۳۶۷ (سال هشتم جنگ تحمیلی) در منطقه شلمچه در سی و یک سالگی به شهادت رسید. پیکرش هفت سال و نه ماه در منطقه جا ماند و مفقودالاثر بود. نوزدهم اسفند ۱۳۷۴ تشییع و در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد. ۱ - فرازهایی از وصیتنامه شهید حسینی[ویرایش]وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ ﴿آل عمران / آیه ۱۶۹﴾ با درود و سلام بر رسول خدا حضرت محمد ابن عبدالله عليه و اله و سلم و با سلام بر حضرت بقیه الله لاعظم حجه بن الحسن المهدى روحی و ارواح العالمین سلام بر یگانه نایب برحق حضرت مهدی یگانه پرچمدار سرخ حسین حضرت امام خمینی مدظله العالی و با سلام بر رزمندگان غیور دلاور اسلام که با ایثار جان و از خود گذشتگی بر دشمن زبون صدامیان و آن را قطع میکنند و یا سلام بر شهیدان به خون خفته تاریخ اسلام از شهدای بدر و احد و تا شهدای عاشورا حسین و از آنجا تا شهدای خونین جنگ تحمیلی و با سلام بر امت شهید و مجاهدان و شهدای صدر تاریخ انقلاب اسلامی ایران. بارالها مرگ مرا در ره خودت قرار بده افسوس که یک جان بیشتر نداشتم که در راه امام زمان که راه اسلام در راه بر پا شدن عدالت است هدیه نمایم خدایا هر چه از تو خواستم در زندگی به من عطا فرمودی حتی شهادت در راه خودت را از من دریغ ننمودی. امروز رزمندگان در جبهه جهاد فی سبیل الله را بزرگترین آرزوهای شان میدانند و شکر میکنم خدا را که توفیق به من داده که بتوانم وظیفه شرعی خودم را در حد توانائیم نسبت به اسلام و قرآن انجام دهم و در مدت سی یک سال از عمرم می گذرد این زمان که عازم به جنگ میباشم را بهترین زمان عمرم می دانم و از خداوند تقاضا دارم که من را در بستر نمیراند و مرا در راه اسلام به دست شقی ترین بندگان بمیراند این بود آرزویم. و از خدا می خواهم که به من ایمان عطا کند که فقط راه امام حسین علیه السلام را دنبال کنم. و بالاخره پیش از سی سال زندگی به یاری حق به هدف خود رسیدم هیچ چیز از زندگی جز شهادت آرزوی من نیست و هیچ چیز نمیتواند گلوی تشنه مرا سیراب کند جز شهادت. و چند جمله ای برای امت حزب الله کشورمان ایران خداوند نعمتی به ما اعطا کرده و آن نعمت امام بزرگوار و رهبری امام خمینی است و از این نعمت به خوبی استفاده کنید که دیگر چنین فرصتی برای ما پدیدار نمی شود همیشه گوش به فرمان امام عزیزمان باشید و هیچگاه از فرمان او سرپیچی نکنید و قدر این خون ها به زمین ریخته ی شهدای گلگون کفن انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی را بدانید که این عزیزان با شجاعت و شهامت توانستند انقلاب اسلامی ما را سرافراز و سر بلند نگهدارند جنگی که در سال ۱۳۵۹ از طرف صدام به سرپرستی آمریکا و حامیان صدام شروع شده بود کشور ما که تازه به یک سال و نیم از عمر انقلاب نمیگذشت که دچار این شد. آن روزها که ما ارتش و نه به این صورت بسیج نداشتیم صدام با تمام قدرت به کشور با حمله کرد و بخش عظیمی از استان های جنوب و غرب ما را اشغال کرد. صدام تمامی شهرها و اشخاص ما نابود کرده بود آن روز هیچ کشور دلش برای ما نمی سوخت و رزمندگان به رهبری امام و یاری خدا توانستند دشمن مزدور را به عقب برانند و شهرها را آزاد کنند. حامیان صدام که دولت عراق را در خطر می بیند و فریادشان برای صلح بلند می شود و میگویند برای چه صلح نمیکنند صلح که از جنگ بهتر باشد. صلح که در آن خاری باشد هیچ معنی نداد. صدام کافر است و صلح با کافر است. امروز صدام مستقیماً با کمک آمریکا با جمهوری اسلامی ما بجنگد و دشمنی اصلی ما خودش به میدان آمده است انشاالله که با تمام قدرت رزمندگان جوابشان را خواهند داد و این انقلاب سلامی را به انقلاب مهدی عجل الله متصل خواهند کرد. سخنی با همسرم اگر در این جهاد در راه خدا شهادت نصیب من شد از از شما میخواهم که صبر داشته و زینب وار باشید و راه مرا ادامه دهید. از بچه ها خوب مواظبت کنید و آنها را قرآن بیاموزید و در ازدواج آنها مواظبت کنید که درست ازدواج کنند. |