مجید بقایی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
شهید سرلشکر دکتر عبدالمجید بقایی فرزند حمدالله (۱۳۳۷/۷/۱ بهبهان _ ۱۳۶۱/۱۱/۹ فکه) فرمانده قرارگاه کربلا بودند که پیش از
عملیات والفجر مقدماتی ، در تاریخ ۹ بهمن ۱۳۶۱ هنگام انجام عملیات شناسایی در منطقه فکه، بهمراه
حسن باقری ،
توکل قلاوند ،
مجتبی مومنیان و
محمدتقی رضوانی ، در سنگر
دیدهبانی ، مورد اصابت گلوله خمپاره قرار گرفت و شهد شیرین شهادت نوشید و در جوار رحمت الهی جای گرفت.
[ویرایش]
شهید مجید بقایی در بهمن ماه سال ۱۳۳۷ ه. ش در خانواده ای متدین در
بهبهان به دنیا آمد. از همان ابتدا آینده روشن او از چهره اش نمایان بود. در همان کودکی مکبر مسجد بود. در رشته ریاضی تحصیلات دبیرستان را پایان برد و در رشته مهندسی شیمی اهواز پذیرفته شد. او گفت: "من باید کاری را به عهده بگیرم که واقعا بتوانم به این مردم مستضعف خدمت بکنم." و به همین دلیل سال آخر دبیرستان را مجددا طی کرد و دیپلم رشته تجربی را اخذ کرده و سپس در رشته فیزیوتراپی دانشگاه اهواز قبول شد. در سال ۱۳۵۴، فعالیت های او در دانشگاه شکل گرفت و تماس های او تشکیلاتی شد. وی در مبارزه با رژیم شاه نقش تعیین کننده ای را در رهبری مبارزات دانشجویی و غیر دانشگاهیان به عهده گرفت. و در سال های ۵۵ و ۵۶ از عناصر هدایت کننده تظاهرات علیه رژیم شاه بود. او قبل از پیروزی انقلاب اسلامی برای جلوگیری از اقدامات چماق به دستان شاه، تیم های گشتی را برای حفظ و امنیت شهر و نوامیس مردم سازماندهی کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در
دادگاه انقلاب اهواز مشغول کار شد. شهید بقایی در خنثی کردن و سرکوبی توطئه آمریکایی خلق عرب که در خوزستان راه انداخته بودند نقش چشمگیری داشت و ضربات شدیدی به این گروه وارد نمود. سپس در کمیته و
شهربانی کار خود را آغاز کرد و اقدامات همه جانبه ای را در دستگیری سر سپردگان رژیم پهلوی که در آن زمان متواری بودند انجام داد. همزمان به کارهای فرهنگی مشغول بود و اقدام به تشکیل کانون نشر فرهنگ اسلامی کرد.
به علت تبحر و ذوقی که به کارهای تبلیغاتی داشت، در زمینه تهیه پوستر، نوار سخنرانی، فیلم ویدئو، نقاشی و خطاطی وارد عمل شد و نمایشگاهی از جنایات رژیم شاه و اسناد
ساواک در شهر بهبهان به نمایش گذاشت. او خود طراح و خطاط زبردستی بود و با خط زیبایش، احادیث اهل بیت عصمت و طهارت را می نوشت و بر روی در و دیوار شهر نصب می کرد. در خرداد سال ۱۳۵۸ که
جهاد سازندگی تشکیل شد به عضویت جهاد بهبهان درآمد و مدتی در آنجا مشغول فعالیت بود. پیش از آغاز جنگ تحمیلی به توصیه سرلشکر
محسن رضایی ، فرمانده وقت سپاه ، به عضویت سپاه پاسداران در آمد و در واحد روابط عمومی "تبلیغات و انتشارات" سپاه
امیدیه مشغول به کار شد. با تشکیل دفتر هماهنگی و تحقیق و بازرسی در سپاه خوزستان و انتخاب شهید دقائقی به عنوان مسئول این دفتر و جهت همکاری با ایشان، به اهواز منتقل شد. یک ماه و اندی پس از شروع جنگ تحمیلی یعنی در اواخر آبان ماه سال ۱۳۵۹ به ایشان مأموریت داده شد، برای جلوگیری از هجوم دشمن که قصد تصرف جاده
شوش را داشت و در آن موقع در ۵ کیلومتری آن مستقر شده بود، به شهرستان شوش رفته و سپاه آنجا را ساماندهی کرد و مدتی فرماندهی سپاه شوش به عهده ایشان گذاشته شد. ایشان علاوه بر طراحی عملیات و نبردهای موفق علیه دشمن که در قالب گروه های رزمی کوچک به اجرا در می آمد، به برادر دقائقی نیز در تشکیل آموزشگاه فرماندهی
دسته ،
گروهان و
گردان کمک کرد. بر اثر لیاقت و شایستگی هایی که داشت به زودی به عنوان فرمانده قرارگاه و
لشکر فجر برگزیده شد. شهید بقایی در
عملیات فتح المبین به عنوان فرمانده
قرارگاه فجر در طرح ریزی و هدایت یگان های عمل کننده جهت آزادسازی ارتفاعات ابو صلیبی خات ، نقش بسیار مؤثر و مهمی داشت؛ در واقع آزادسازی این محور حساس و با اهمیت با همکاری و هماهنگی و هدایت مناسب این شهید بزرگوار و شهید حسن باقری در فرماندهی
قرارگاه نصر محقق شد. در شناسایی و طراحی
عملیات بیت المقدس در کنار شهید حسن باقری همچون دیگر نبردها نقش به سزایی داشت. در این عملیات او با برنامه ریزی دقیق و هماهنگ توانست نیروهای تحت امر خود را با همیاری برادران جان بر کف
هوانیروز ، از شمال فکه به جنوب انتقال داده و قرارگاه تحت فرماندهی ایشان "فجر" در کنار قرارگاه نصر و
قرارگاه فتح ، مسئولیت شکستن حصر دفاعی خرمشهر را به عهده گرفت و با نبرد دلاورانه و با هماهنگی کامل، خونین شهر را به دامان میهن اسلامی بازگرداند. ایشان پس از
عملیات رمضان به سمت فرماندهی
قرارگاه کربلا منصوب شد.
زندگی شهید بقایی پیوسته قرین با عبادت و زهد و خداجویی بود. از کودکی در جلسات قرائت قرآن شرکت می کرد و توجه زیادی به دعا و زیارت ائمه اطهار داشت و می گفت همین مراسم روضه خوانی است که ما را نگه داشته است. برای اقامه نماز و جماعت اهمیت فوق العاده ای قائل بود. در هنگام نماز آن قدر خشوع داشت که دیگر برادران به حالش غبطه می خوردند. علاقه زیادی به امام خمینی و روحانیت داشت و می گفت: «شما فقط ببینید که امام خمینی تا چه می گوید و از او تبعیت کنید.» و خود سعی می کرد مبارزات سیاسی و مذهبی در مسیر مکتب باشد و با جواز شرعی عمل کند. علاقه عجیبی به نیروهای بسیج مردمی داشت. بارها دیده شده بود در مسیرش بسیجی ها را می دید، از ماشین پیاده می شد و با آنها مصافحه می کرد. او می گفت: «یکی از رمزهای موفقیت ما قدردانی از نیروهای مردمی است . شهید بقایی به همراه عده ای دیگر از جمله شهید حسن باقری در منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی برای شناسایی منطقه همان جا ماند؛ به همین علت دیداری که از امام خمینی داشتند، انجام نگرفت. صبح روز بعد، به اتفاق ایشان و چند تن از فرماندهان دیگر با دو دستگاه
جیپ جهت شناسایی منطقه به سمت محل مورد نظر حرکت کردند. شهید بقایی در طی مسیر در حال خواندن قرآن و حفظ سوره والفجر بودند. او به کمک یکی از دوستانش این سوره شریفه را از حفظ می خواند. پس از رسیدن به مقصد همگی پیاده شدند و به طرف سنگر دیدبانی حرکت کردند. ایشان در بین راه به برادران همراه می گوید: «آیا می شود انسان به درجاتی که می خواهد و در قرآن فرموده است، برسد: يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴿۲۷﴾ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً ﴿۲۸﴾ ... و آیا خداوند توفیق این امر مهم را به انسان می دهد که به آن مرحله عالی نائل شود؟ هنوز کلام مجید به انتها نرسیده بود که
خمپاره دشمن به نزدیکی آنان اصابت کرد و او جواب سؤال خود را با فوران خون مطهر و قطع پاهایش دریافت نمود و به درجه قرب و رضوان الهی دست یافت.
[ویرایش]
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام و درود ودعا بر امام و امت امامی که ما باید با تلاش و
جهاد و
ایثار و شهادتمان، رهبری و امامت جهانی شان را عینیت بخشیم و جهانی انقلابی و اسلامی بسازیم.
انقلاب خونینمان، سنگر به سنگر کفر جهانی را عقب نشانده و این بار با رحمت خدایی
جنگ مقدمه ای شده برای تشکیل و اتحاد جماهیر اسلامی ، ان شاء الله، و بدانید که این موضع، ایثار می خواهد و خون، که پیامدش نصر الهی است که پیروزی اسلام در اثر رنج و سعی و کوشش و زجر و ناراحتی و خون دادن است. بله ما هم می جنگیم و تن به هیچ گونه سازشی نمی دهیم و با شعار همیشگی
یا فتح یا شهادت می جنگیم و بر سیاست
نه شرقی نه غربی سرسختانه پا می فشاریم، چون معتقد به خداییم.
برادران، خواهران هیچگونه اندوه و حزن به دل راه ندهید، چون میدان آزمایش است و زمان امتحان و شما برترید اگر مؤمن باشید، و از رهبر و عصاره مکتب بیاموزیم که چون کوه استوار در مقابل دشمن و چون کاه در مقابل خدا ایستاده است و ما هم در مصائب باید همچون کوه باشیم.
خدایا! معبودم! ای آن که همه چیزم به دست توست ای آن که نه در کاغذ می گنجی و نه با قلبم وصف می شوی! تار و پودم آغشته به گناه است که فعلا یارای صحبت ندارم و هر وقت می خواهم زبان بگشایم، شرمنده ام. با این وضع، رحمی بر من کن. مرا ببخش. میدانم که بخشنده ای و مهربان. بارها فکر کرده ام و در نهایت به این نتیجه رسیده ام که فقط در لباس
شهید و با محتوای شهید می توانم در دادگاهت حضور یابم؛ به جز این هرگز، که شرمنده ام و رسوا . خدایا! شاكرم از این که تا این حد هدایتم کردی. خدایا! اگر قدمی در راهت برداشتم، از من بپذیر. معبودم می دانم که چیستی ولی در دل خانواده مان صبری وافر بگذار که می دانم بدون صبر تحمل چنین مسئله ای را ندارند. خدایا! ملتمسانه می گویم و بارها گفته ام که جگر گوشه امت امام عزیز
خمینی کبیر را تا ظهور
حضرت مهدی برای امت نگهدار؛ آمین. خدایا! بار پرودگارا! آن کسانی که حافظ انقلابند، حفظ، و دشمنان انقلاب را نابودگردان؛ آمین . خدایا! به خوبی می دانم و برایم ملموس است که بهترین را به سویت می کشی و حجابشان را می دی ؛ این را در خود نمی بینم ولی شاید دگرگونی در درونم چنین فیضی را نصیبم کند. خدایا! دیگر دعایم سلامتی مجروحین و صبر به معلولین است.
و اما خانواده عزیز و پدر و مادر خوبم که خیلی عذابتان دادم و همیشه به شما می گفتم برای اسلام می خواهم خدمت کنم و شما بنا به علائق می گفتید که بالاخره از دست ما می روی و این را همیشه به شما می گفتم و آخرین بار هم می گویم که من و ما و شما و همه از کس دیگریم و هر وقت امانت را بخواهد پس می گیرد و کسی را دخل و تصرفی در آن نیست. به هر جهت نمی دانم می پذیرید یا نه ولی ان شاء الله می پذیرید، و مرا حتما می بخشید و حتما بر زبان می آورید که تو را بخشیدم . خدا به شما صبر بدهد. صبور باشید که درجه و مراتب انسان صبور و صابر بسیار بالاست. مادر! اگر برگردی،
فاطمه زهرا به تو مرحبا میگوید و ملانگ تو را دلداری می دهند، ان شاء الله. واما برادرم حمید! در همین راه که هستی به
جمهوری اسلامی خدمت کن و پایه های جمهوری را محکم بگردان که خدا یاری و هدایت می کند و اصلا به این دنیای پست و بی ارزش دل مبند که فقط اسباب آزمایش است و امتحان
و برادر و خواهرم!شما هم قدر جمهوری اسلامی را بدانید که نعمت بزرگی است و کوچک ترین کفران نعمت محاکمه دارد. و جدا همیشه به فکر اسلام باشید. ان شاء الله مرا می بخشید. التماس دعا دارم.
و اما دوستان خوبم، برادران و خواهران! از شما که از من رنجیدگی دارید، می خواهم که مرا ببخشید و اگر بدی کرده ام از من بگذرید. تذکرم این است که امام را رها نکنید. و از کلیه اقوام اشنایان، دوستان طلب بخشش می کنم و امیدوارم اگر بدی کرده ام، ببخشند. حتما برایم دعا کنید. حتما دعا برای امام و برای من و برای مؤمنین را فراموش نکنید.
والسلام بنده حقیر و ذلیل - خدمتکار اسلام اگر خدا بخواهد
شوش دانیال ۱۳۶۰/۲/۳۰ _ التماس دعا مجید بقایی
۶۰/۲/۳۰ - التماس دعا مجید بقایی