حسن درویشی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
[ویرایش]
شهید حسن درویش در سال ۱۳۴۱ هجری شمسی در روستای جعفر آباد از توابع شهرستان
شوش دانیال در یک خانواده کشاورز و مذهبی چشم به جهان گشود. دوران تحصیلات ابتدایی خود را در شوش گذراند. به دلیل ظلم حاکمان ستمشاهی به بهانه تقسیم اراضی، زمین های کشاورزی را از آنان می گیرند و لذا مجبور به ترک روستا و خانه و کاشانه خود می شوند. ابتدا به
دزفول مهاجرت کرده و سپس بعد از گذشت سه سال و پایان دوره تحصیلات متوسطه خانواده او به شهر شوش باز می گردند. بعد از دست دادن زمین های کشاورزی خود، وضعیت اقتصادی خانواده اش در شرایط سختی قرار می گیرد. شهید آستین همت و غیرت را بالا زده و در کنار برادرش مشغول به کار شد. تا از این طریق بتواند بخشی از مشکلات اقتصادی خانواده اش را سبک تر نماید . وی گمشده اش را در مسجد و محراب یافت و همین امر سبب شد که شبها جهت فراگیری قرآن در همان سنین نوجوانی در مجالس قرآن شرکت کند. این شهید بزرگوار به ورزش وزنه برداری علاقه زیادی داشت و هنوز هم وزنه هایش در خانه به یادگار مانده است.
[ویرایش]
با شروع انقلاب در راهپیمایی ها حضوری فعال داشت. وی اعلامیه ها و عکس های حضرت امام را پخش می نمود. با پیروزی انقلاب اسلامی از اولین کسانی بود که در
کمیته انقلاب اسلامی ، مشغول به حفظ و حراست از دستاوردهای انقلاب شد و با تشکیل سپاه پاسداران به عضویت آن نهاد مقدس در آمد. با شروع جنگ وارد جبهه میشود. با گسترش جبهه شوش و نیاز به ، به کارگیری سلاح های سنگین، او به ارتش مأمور می شود و ظرف مدت کوتاهی استفاده از سلاح های سنگین از جمله
خمپاره را فرا گرفته و بعد از برگشت، خود شروع به آموزش برادران بسیجی و سپاهی نمود و واحد قبضه های خمپاره انداز جبهه شوش را تشکیل می دهد.
در حین عملیات رمضان ، از سوی
قرارگاه کربلا به سردار حسن درویش فرماندهی تیپ ۱۷ قم که بعدها به لشکر تبدیل، و
لشکر هفده علی بن ابی طالب نام گرفت ابلاغ گردید که تیپ ۱۷ قم را به شهید مهدی زین الدين تحویل دهد. فرماندهان قرارگاه کربلا وقتی توانمندی و پشتکار ایشان را در تأسیس تیپ ۱۷ قم/ شوش مشاهده می کنند، بار دیگر لیاقت و شایستگی او را در تشکیل و سازماندهی تیپ دیگری به کار می گیرند. او نیز ابلاغ دستور فرماندهی کل را اجرا و با بهره گیری از تجارب همرزمان خود، سردارانی چون
شهید عبدالعلی بهروزی ،
شهید حبیب الله شمائلی ،
شهید خداداد اندامی و سردار حسن زاده، تیپ بعثت را بنیانگذاری می کنند. اما از آنجایی که شهید درویش و همرزمانش ارادت خاصی به امامان معصوم داشتند. با مشورت و همفکری آنان نام تیپ
پانزده امام حسن مجتبی را به فرماندهی کل سپاه پیشنهاد نموده که پس از تایید، تیپ بعثت به تیپ ۱۵ امام حسن مجتبی تغییر نام می دهد. بدین ترتیب از سال ۶۱ تا پایان آذر ماه ۶۵، تیپ به رزمندگان استان
کهکیلویه و بویر احمد تحویل داده شد و آنها نیز تیپ را از ۱۵ امام حسن مجتبی ، به ۴۸ فتح تغییر نام دادند
سردار حسن درویش از ابتدای شروع جنگ در میادین نبرد حضور یافت. او در اوایل جنگ و در سال ۱۳۵۹ فرماندهی چند قبضه خمپاره انداز را در جبهه شوش دانیال بر عهده داشت، سپس به دلیل شایستگی خود به عنوان جانشین فرمانده محور عملیاتی آن منطقه منصوب گردید. وی به عنوان فرمانده تیپ در
عملیات فتح المبین ،
عملیات بیت المقدس ،
عملیات رمضان ،
عملیات محرم و
عملیات والفجر مقدماتی حضور یافت. بعد از عملیات والفجر مقدماتی، بنا به تشخیص مسئولین، فرماندهی تیپ به سردار شهید بهروز غلامی واگذار می شود و سرانجام در
عملیات بدر مزد زحمات و تلاش های صادقانه و مخلصانه خود را گرفت و به جمع یاران شهید خود، خصوصا فرمانده و مرشدش سرلشکر شهید دکتر
مجید بقایی پیوست.
فرمانده
لشکر هفت ولی عصر در مورد شهید حسن درویش در تاریخ ۱۳۶۴/۲/۵
ایشان یکی از برادران ایثارگر ، متقی و مخلصی بود که در طول جنگ از کناره شوش، از غرب کرخه در پشت شوش آن فعالیت ها و آن تلاش ها و آن دفاع بی امان خودش را از اسلام و انقلاب در مقابل مزدوران متجاوز بعثی ادامه داد و مخلصانه جنگید و ایثارگرانه جهاد کرد تا این که در عملیات بدر به لقاء الله پیوست. ایشان دارای ویژگی ها و ابعاد معنوی بسیار بسیار گسترده ای بود با توجه به آن شناخت کلی که بنده از ایشان داشتم؛ ولی با همین کمی شناخت در برخوردهایی که با ایشان داشتم، آن چنان این ابعاد معنویش گیرا و جذابیت داشت که هر کسی که با ایشان در هر رابطه ای تماس می گرفت با این که در ارتباط با مسائل کاری با ایشان برخورد می کرد، آن جذابیت در برخوردهای اولش مشخص و آن چنان جذب کننده بود که هر یک از برادران شیفته آن برخوردهای معنوی و الهی ایشان می شد. ایشان یکی از برادران و یکی از سرداران رشیدی بود که شاید از خاطرات مهمی که از ایشان داشته باشم همین هم باشد، آن علاقه اش و آن عشقش به نیروهای
بسیجی بود. ایشان آنچنان عشقی به نیروهای بسیجی می ورزید، آنچنان علاقه ای و آنچنان اعتباری برای برادران بسیجی قائل بود که دقیقا خاطرم هست در عملیات والفجر مقدماتی با توجه به آن مسائل و مشکلاتی که برای یگان ایشان پیش آمده بود و آن مسائلی که برای نیروهای بسیجی اش اتفاق افتاده بود، از پایان عملیات تا شاید روزها بعد از عملیات، دائم از آن مسائل و مشکلاتی که برای ایشان پیش آمده بود، نسبت به نیروهای بسیجی یگانش، دائم چند روزی گریه می کرد و اشک می ریخت و حتی مدتها از همین ناراحتی هایی که نسبت به نیروهای بسیجی برایش پیش آمده بود و آن عشق و علاقه ای که به نیروهای بسیجی داشت، مدت ها شاید سری به خانواده خویش هم نمی زد که به عنوان استراحت یا مرخصی باشد.
از دیگر خاطرات مهم تر از این که از ایشان دارم آن عشق و علاقه این سردار رشید و این فرمانده مقتدر نسبت به امام امت بود. ایشان آنچنان عشق و علاقه ای به
ولی فقیه می ورزیدند. چه در حرکاتش چه در عملکردهایش آنچنان تابع دستورات امام، آنچنان شیفته آن فرموده های امام بود و آنچنان عشقی به این فرمانده کل قوا، به این امام امتمان به این بت شکن تاریخ می ورزیدند که زمانی که خداوند نوزادی به ایشان عنایت فرموده بود، ایشان حتی آن اسم نوزادش را هم می خواست از امام سؤال کند، آن اسمی که امام انتخاب می کند ایشان بر نوزاد خودش بگذارد. در ملاقاتی که خدمت امام بودیم، اصرار داشت که با امام صحبت بکند و در گوشی به امام این قضیه را بگوید که امام اسمی را به ایشان پیشنهاد بکند. یادم هست که امام به ایشان گفته بود که قضیه را بگوید که امام اسمی را به ایشان پیشنهاد بکند . یادم هست که امام به ایشان گفته بود که عبدالله اسم پسرش را بگذارد و الان هم عبدالله اسم پسر کوچکش است و این نشان دهنده و این گویای آن ارزش و آن اعتبار و آن عشق و علاقه ای بود که نسبت به امام امت ایشان داشت. ایشان احساس می کرد که در این عملیات بدر آنچنان شور و حالی ایجاد شده که باید به هر وسیله ای دشمن را خوار و زبون کرد. به عنوان یک نفر که یک سلاحی را به دست گرفته بود، در عملیات بدر شرکت کرده بود و خداوند ایشان را به بالاترین درجه مقام واصل نمود.
١. او بسیار اهل اشک و گریه بود. وقتی بسیجی ها را می دید به خط می روند، اشک می ریخت. وقتی نام
امام حسین را می شنید، دیگر گریه اش را نمی توانست کنترل کند. وقتی به
جماران به دیدار امام خمینی رفت از همان ابتدا و هنگام نماز جماعت به امامت حضرت امام و حتی تا بیرون آمدن از جماران اشک می ریخت.
۲. ارتباط عاطفی و معنوی بسیار زیادی با نیروهای خود داشت. ارتباط او با نیروهای زیر دستش ارتباط برادری و دوستی بود.
۳. واقعا دوست داشت و با تمام وجودش اظهار می کرد که دوست دارد به جای نیروهای بسیجی داوطلب او در شب های عملیات قبل از همه روی مین برود.
۴. قبل از جنگ روزی به مادرش گفت: «مادر! برادرم تنها کار می کند و کسی نیست به او کمک کند. وضع زندگی مان هم خوب نیست، من ترک تحصیل می کنم و به کمک برادرم می روم
۵. پدرش می گوید: من هر سال در شب بیست و یکم
ماه رمضان یک گوسفند ذبح کرده و مجلسی را برپا می کنم. یک سال بیستم ماه رمضان ماشین نداشتم. دو ماشین داشتم ولی یکی به اهواز و دیگری به شهرک امام رفته بودند. در فکر بودم که گوسفند را چگونه به منزل بیاورم. در همین احوال حسن با ماشینی از جبهه آمد. من خدا را شکر کردم که مشکل حل شد. به حسن گفتم: می توانی یک کار برای من انجام دهی؟ یک گوسفند در خارکو است آن را بیاور که ذبح کنیم. گفت: با چه وسیله ای بروم؟ گفتم: با همین ماشین این ده کیلومتر را برو و گوسفند را بیاور. گفت: پدر این ماشین
بیت المال است و من این کار را نمی کنم. گفتم: پول بنزین آن را می دهم و بیشتر هم میدهم. و خلاصه هر چه اصرار کردم نپذیرفت. گفت: شما می بینی که من هر وقت با ماشین سپاه به منزل می آیم، کارهای خود را با موتورسیکلت شخصی انجام می دهم نه با ماشین بیت المال۔
۶- باز پدر شهید می فرماید: روزی نامه ای از سپاه آوردند درب منزل به من دادند که مربوط به حسن بود. دیدم نامه از تهران است و
آیت الله خامنه ای نوشته بود و امضاء کرده بود و مضمون آن این بود که شما به فرماندهی لشکر منصوب می شوید و باید این مسئولیت را بپذیری. وقتی نامه را به حسن دادم، او کاملا آن را کتمان نمود.
۷. سرانجام پس از انحلال تیپ امام حسن و برخی از ناگواری هایی که پیش آمد و حسن درویش آزرده خاطر شده بود، به آرزوی دیرینه خود که شهادت في سبيل الله بود در عملیات بدر نائل آمد. رضوان الله عليه.
[ویرایش]
اللَّهُمَّ إِنِّی أَتَوَجَّهُ إِلَیْکَ بِنَبِیِّکَ نَبِیِّ الرَّحْمَةِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ الْحُسَیْن
سلام و صلوات خداوند بر شهدای اسلام عزیز از صدر تا کنون ؛ سلام بر صالحان که صراط مستقیم را پیشه راه خود کردند و ندای حسین گونه روح الله را لبیک گفتند و سر از پای نمی شناسند در راه خدا.
وصیت نامه ام را چنان آغاز می کنم که ای امام! ای فرزند پاک
رسول الله ! ای فرزند حضرت امیر! که همچون حضرت امیر در میان از خدا بی خبران به تنهایی از حق و دین خدا و سنت رسول الله و اسلام عزیز دفاع می کنید. ای امام عزیز! ای امام مؤمنم! ای امام شجاع ام؛ ای امامی که از تمام هستی خویش همچون رسول خدا گذشتی! در آن زمان که کفار
قریش وعده های پادشاهی ثروت و سایر امکانات فانی را به رسول خدا می دادند، چه زیبا فرمود آن حضرت: اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهید، دست از دعوتم بر نمی دارم تا این که کشته شوم.
ای امام! به جان رسول الله قسم اگر شمه ای از صفات مؤمنین در ضمیر سربازانت وجود دارد، آن را از دریای بیکران وجود خدادادی حضرت عالی کسب کرده اند. خدایا! تو را به حق قرانت و به حق رسولانت و به حق مقربانت، امام، این حافظ اسلام عزیز را در پناه اقدس خویش تا ظهور
حضرت ولی عصر روحی فداه حفظ بفرما۔
دنیای بی کفایت بداند که روح الله یان آمدند تا عرصه زمین را برای ورود حضرت ولی عصر از آلودگی ها تطهیر نمایند و ان شاء الله با نصرت خدای رحمن دست آنان را از این همه خیانت و ظلم که در حق بندگان بی پناه خدا انجام میدهند، کوتاه کنند. چه می اندیشند؟! آیا تصور می کنند می توانند یک بار دیگر در سرزمین های اسلامی قد علم کنند؟! اگر در این تصور آرزوهای شیطانی را پرورش می دهند، آرزویشان را به گور خواهند برد. ای دشمنان اسلام بدانید و آنهایی که در ظاهر آدم و در باطن حیوان، شما هم بدانید، این انقلاب شکست نخورده و نمی خورد که گفته روح الله است، چرا که او بود که گردنکشی های شما را با توکل بر خدا و عشق به اسلام کوتاه کرد و در دنیا خوار و ذلیلتان نمود. امت اسلام بدانید که تنها راه تداوم این حرکت خدایی، توکل به خدای رحمن است؛ توكل کنید. و امام عزیز را همچون گذشته نگاهبان باشید. خداوند در این مسیر حق به همه ما ایمان، تقوا و شجاعت عنایت فرماید
چند جمله ای را با خانواده ام در میان می گذارم. اگر فرزندتان را در راه خدا دادید، او را در راه خدا داده اید؛ بر کسی خدای ناکرده سخت یا منت نگذارید. پدر و مادر شیون مکنید، زیرا اباعبدالله را در کربلا ناجوانمردانه شهید کردند. همسرم زینب وار استقامت کن که رضای خداوند در همین است. و شما فرزندانم عبدالله و زینب! بدانید که پدرتان راه حسین را رفت و بر شما حق و لازم است که ادامه دهید راهی را که من رفتم و بدانید سعادت دنیا و آخرت در همین راه نهفته است.
بنده حقیر، كثير التقصير حسن درویش